جشن سیسمونی
خوب بالاخره ما همه خریدهای گل پسر رو انجام دادیم و روز جشن فرا رسید .
خوب بالاخره ما همه خریدهای گل پسر رو انجام دادیم و روز جشن فرا رسید . بخاطر اینکه بابا ایمان باید صبح شنبه یعنی 94/03/16 چالوس باشه و باید وقت داشته باشه تا وسایلهای اتاقتو بچینه ما تصمیم گرفتیم جشن رو روز سه شنبه یعنی شب نیمه شعبان94/03/12 برگزار کنیمبابا ایمان که واقعا خیلی خسته شد و تا لحظه آخر داشت زحمت میکشید. و از صبح جشن هم خاله بانو، خاله خدیجه، خاله مریم ، هر دوتا مادربزرگات و خاله سعیده و خاله سارا همه و همه خیلی زحمت کشیدن. واقعا دستشون درد نکنه. ایشاله بتونیم بعدا تو شادیهاشون جبران کنیم.
من ساعت 1ظهر رفتم آرایشگاه تا بعنوان مامان یه شاهزاده کوچولو خودمم خوشکل بشمبقیه عوامل هم در تدارک بقیه کارها بودند. شام جشن سالاد اولویه و آش رشته و کاهو و ترشی بود. قبل از شام هم از مهمونا با میوه و شربت پذیرایی شد. عصر هم من و بابا ایمان رفتیم آتلیه تا یه عکس سه تایی خوشکل بگیریم.
اینم تعدادی از عکسهای وسایلات و مخلفات جشن:
سالاد اولویه:
کاهو و ترشی آش رشته که عکسش کیفیت نداشت نذاشتم.
خوب اینم از وسایل اتاقت: تخت و کمد و بوفه
اینم مینی واشر واسه شستن لباسهای گل پسر
وسایل بهداشتی که همش مارک چیکو هست:
وسایل پلاستیکی و وان حمام:
سرویس کالسکه، روروک، کریر و ساک وسایل
وسایل غذاخوری شامل: قابلمه و کاسه مسی، سرویس بشقاب ، فلاسک و قاشق چنگال گل پسر
و هم اکنون میرسیم به سرویس لباسهای جعبه ای مارک چیکو و یه سری دیگه لباس
اینم از کفشها و دمپاییهای گل پسر:
اینم از تابلوهای اتاقت که من از بازارچه خیریه دانشگاه خریدم واست:
این هم گیفت مهمونا که چند روز وقت مارو گرفت تا درستش کردیم ولی خیلی خوشکل شد و ما به هر مهمون یه دونه از اینا دادیم که داخلش اسمارتیزهای رنگی بود و پشتش هم این متنو از طرف تو نوشته بودیم:
ممنون از اینکه به جشن کوچیک من اومدید منم همین روزا به دنیای بزرگ شما میام. نیمه شعبان 1394
این هم مقداری از وسایلهای توی بوفه هست که من عکسهای سونو گرافیتو هم زدم روی شاسی و توی بوفه قرار دادم:
خوب عزیزم اینا رو گذاشتم تا بعد همش واست به یادگار بمونه و بدونی که ما همه عاشقانه دوست داریم و همه این زحمتها رو بخاطر تو کشیدیم.
راستی یه خبر تازه بالاخره بعد از 7ماه ما تونستیم اسم گل پسرمون روانتخاب کنیم و تو جشن سیسمونی با یه ایده جدید که نظر بابا ایمان بود به همه اعلام کردیم. اسمتو روی کاغذ نوشتیم و به هر مهمون یه کاغذ دادیم و قرار شد اسم تو دست هر کسی که افتاد یه مبلغی پول به عنوان هدیه به اون شخص خوش شانس که اسم تو توی دستش میفتاد بدیم. که قرعه شانس به اسم خاله بانو افتاد و کاغذ اسم تو افتاد دست اون.
اسم گل پسر ما بعد از چند ماه کنکاش شد:
هم اسمت و هم وسایلات مبارکت باشه شاهزاده من. ایشاله خوشت بیاد